بریدهای از کتاب سیری در سیره ائمه اطهار (ع) اثر مرتضی مطهری
1403/5/30
صفحۀ 102
روزی یکی از خدمتگزاران امام زین العابدین(ع) عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟! فرمود: چه میگویی؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت، قرآن عواطف اورا اینطور تشریح میکند: وَابْیضَّتْ عَیناهُ مِنَ الْحُزْنِ [چشمانش از گریه ناشی از غم فراق یوسف سفید شد] من در جلوی چشم خودم هجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند.
روزی یکی از خدمتگزاران امام زین العابدین(ع) عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟! فرمود: چه میگویی؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت، قرآن عواطف اورا اینطور تشریح میکند: وَابْیضَّتْ عَیناهُ مِنَ الْحُزْنِ [چشمانش از گریه ناشی از غم فراق یوسف سفید شد] من در جلوی چشم خودم هجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.