بریدۀ کتاب

 ستایش

1402/04/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 8

و فکر می‌کردم «آدم‌ها چرا این همه راه می‌روند؟ کجا می‌روند؟ انگار خوشحال نیستند. شاید چون خسته‌اند. از راه رفتن خسته‌اند» از راه رفتن دل خوشی نداشتم. زود خسته می‌شدم و می‌خواستم بغلم کنند. در پنج سالگی راه رفتن کسل کننده‌ترین کارها بود. فاصله‌ها تمام نشدنی بودند و بودن در هیچ جایی برایم ارزش راه رفتن و خسته شدن را نداشت.

و فکر می‌کردم «آدم‌ها چرا این همه راه می‌روند؟ کجا می‌روند؟ انگار خوشحال نیستند. شاید چون خسته‌اند. از راه رفتن خسته‌اند» از راه رفتن دل خوشی نداشتم. زود خسته می‌شدم و می‌خواستم بغلم کنند. در پنج سالگی راه رفتن کسل کننده‌ترین کارها بود. فاصله‌ها تمام نشدنی بودند و بودن در هیچ جایی برایم ارزش راه رفتن و خسته شدن را نداشت.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.