بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار
1404/4/27
صفحۀ 35
رایان بیشتر غافلگیرش کرد و ناگهان با لحنی عجیب گفت: 《میدونی مشکل تو چیه، پروا؟ مشکلت اینه که فقط و فقط نگران خطرهای این داستان هستی و هرگز به توانایی ها و نیروهای لعنتیای که ما ممکنه داشته باشیم حتی فکر هم نمیکنی! خیال میکنی مثل یه بزرگتر باید از افرادت مراقبت کنی، در حالی که این مزخرفه و ما همگی باید از همدیگه مراقبت کنیم و تو این رو نمیفهمی چون...》 داریو با صدای بلند هشدار داد: «رایان، کافیه» پروا مبهوت و لرزان به رایان خیره مانده بود و رایان بی توجه به اخطار داریو ادامه داد:《...چون فقط دوست داری تمام بار این داستان رو فقط روی دوشهای خودت نگه داری. هربار که چیزی میشه اصلاً به این فکر نمیکنی که...» با تمسخر خندید و ادایی درآورد《 ... خب! من به توان افرادم اعتماد دارم و بهتره بهشون ارزش و بها بدم و خیالم راحت از این باشه که میتونن از پس هر کار لعنتی ای که دارند میکنن بر بیان! اما در عوض تمام این چیزها چیکار میکنی؟ مثل بچهها با ما رفتار میکنی. اونم با کسایی که با دل و جون بهت پیوستن چون دوستت دارن و میخوان هر کمکی که از دستشون بر می آد رو برات انجام بدن.》
رایان بیشتر غافلگیرش کرد و ناگهان با لحنی عجیب گفت: 《میدونی مشکل تو چیه، پروا؟ مشکلت اینه که فقط و فقط نگران خطرهای این داستان هستی و هرگز به توانایی ها و نیروهای لعنتیای که ما ممکنه داشته باشیم حتی فکر هم نمیکنی! خیال میکنی مثل یه بزرگتر باید از افرادت مراقبت کنی، در حالی که این مزخرفه و ما همگی باید از همدیگه مراقبت کنیم و تو این رو نمیفهمی چون...》 داریو با صدای بلند هشدار داد: «رایان، کافیه» پروا مبهوت و لرزان به رایان خیره مانده بود و رایان بی توجه به اخطار داریو ادامه داد:《...چون فقط دوست داری تمام بار این داستان رو فقط روی دوشهای خودت نگه داری. هربار که چیزی میشه اصلاً به این فکر نمیکنی که...» با تمسخر خندید و ادایی درآورد《 ... خب! من به توان افرادم اعتماد دارم و بهتره بهشون ارزش و بها بدم و خیالم راحت از این باشه که میتونن از پس هر کار لعنتی ای که دارند میکنن بر بیان! اما در عوض تمام این چیزها چیکار میکنی؟ مثل بچهها با ما رفتار میکنی. اونم با کسایی که با دل و جون بهت پیوستن چون دوستت دارن و میخوان هر کمکی که از دستشون بر می آد رو برات انجام بدن.》
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.