بریدهای از کتاب سه شنبه ها با موری اثر میچ آلبوم
1403/12/12
صفحۀ 147
اگر تو حسهایت را خفه کنی و آنها را کاملا احساس نکنی. اگر تو به خودت اجازه ندهی که تا آخر با آنها بروی _ تا ته حسهایت _ تو هرگز قادر نخواهی شد به مرحلهی رها سازی و انفصال برسی، تو خیلی خیلی درگیر احساس ترس شدهای. تو از درد میترسی، تو از غم و غصه میترسی، تو از آسیبی که عشق و عاشقی میتواند پدید بیاورد میترسی. فقط در یک صورت تو میتوانی حسهایت را تمام و کمال تجربه کنی، اینکه خودت را پرت کنی وسط آنها، این که به خودت اجازه بدهی تا داخل آنها شیرجه بزنی، طوری که حتی سرت هم زیر آنها فرو برود. در این صورت تو معنی درد را درک میکنی، معنی عشق را، غم را و فقط آن لحظه است که میتوانی بگویی، 'آهان، خیلی خوب. من این احساس را تجربه کردم. معنی این حس را تجربه کردم. معنی این حس را درک کردم. حالا باید برای لحظهای از این حس جدا شوم'.
اگر تو حسهایت را خفه کنی و آنها را کاملا احساس نکنی. اگر تو به خودت اجازه ندهی که تا آخر با آنها بروی _ تا ته حسهایت _ تو هرگز قادر نخواهی شد به مرحلهی رها سازی و انفصال برسی، تو خیلی خیلی درگیر احساس ترس شدهای. تو از درد میترسی، تو از غم و غصه میترسی، تو از آسیبی که عشق و عاشقی میتواند پدید بیاورد میترسی. فقط در یک صورت تو میتوانی حسهایت را تمام و کمال تجربه کنی، اینکه خودت را پرت کنی وسط آنها، این که به خودت اجازه بدهی تا داخل آنها شیرجه بزنی، طوری که حتی سرت هم زیر آنها فرو برود. در این صورت تو معنی درد را درک میکنی، معنی عشق را، غم را و فقط آن لحظه است که میتوانی بگویی، 'آهان، خیلی خوب. من این احساس را تجربه کردم. معنی این حس را تجربه کردم. معنی این حس را درک کردم. حالا باید برای لحظهای از این حس جدا شوم'.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.