بریده‌ای از کتاب یکی مثل همه اثر محمدرضا حدادپور جهرمی

aalma__81

aalma__81

1403/10/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 73

یکی از مادرها که چادری ،نبود اما پوشش بدی نداشت :گفت: خانم پسرِ من خیلی به این گروه پسرها علاقه مند شده اما دو تا دختر نوجوون دارم که همش دارن حسودی میکنن اینجا برنامه ای واسه دخترها ندارین؟» زینب لبخندی زد و گفت: خب این که حسودی نداره. چون حاج آقا تمرکزشون رو آقا پسرها ،بوده الان برنامه دارن وگرنه اگه دختر خانمها هم تشریف بیارن ،مسجد، چرا که نه؟ واسه شون برنامه میذارن البته من باید با خود حاج آقا این مسئله رو مطرح کنم خانم دومی که شال به سر داشت و سوئیچ بزرگی در دستش بود گفت: «من خاله این دو تا دخترم به خدا مجبوریم ساعتهایی که پسر خواهرم میآد مسجد و خوش میگذرونه این دو تا دختر رو ببریم دور دور از بس میشینن تو خونه واعصابمون خرد میکنن.»

یکی از مادرها که چادری ،نبود اما پوشش بدی نداشت :گفت: خانم پسرِ من خیلی به این گروه پسرها علاقه مند شده اما دو تا دختر نوجوون دارم که همش دارن حسودی میکنن اینجا برنامه ای واسه دخترها ندارین؟» زینب لبخندی زد و گفت: خب این که حسودی نداره. چون حاج آقا تمرکزشون رو آقا پسرها ،بوده الان برنامه دارن وگرنه اگه دختر خانمها هم تشریف بیارن ،مسجد، چرا که نه؟ واسه شون برنامه میذارن البته من باید با خود حاج آقا این مسئله رو مطرح کنم خانم دومی که شال به سر داشت و سوئیچ بزرگی در دستش بود گفت: «من خاله این دو تا دخترم به خدا مجبوریم ساعتهایی که پسر خواهرم میآد مسجد و خوش میگذرونه این دو تا دختر رو ببریم دور دور از بس میشینن تو خونه واعصابمون خرد میکنن.»

16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.