بریدۀ کتاب

گفت وگو در باغ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

فرهاد : اشکال کار این است که همیشه وقتی فصل گذشت، آدم یاد بهار می‌افتد. شاهرخ: برای آنکه در جوانی، باغ در حال شدن و شکفتن است. باغ در تن است و تن جای آگاهی نیست. وقتی در روح جوانه می‌زند که کار تن دارد ساخته می‌شود. آگاهی وقتی می‌آید که باغ رفته است. فقط آگاهی به باغ، یاد آن، در خاطره می‌ماند. فرهاد: پس، این آگاهی باید با حسرت گذشتن و از دست‌دادن توأم باشد. شاهرخ : و آرزوی محال بازیافتن گم‌شده‌ای که در ما حضور دارد. دست‌ها از آن خالی و چشم‌ها از آن پر است. برای همین آرزویش را رها نمی‌کند.

فرهاد : اشکال کار این است که همیشه وقتی فصل گذشت، آدم یاد بهار می‌افتد. شاهرخ: برای آنکه در جوانی، باغ در حال شدن و شکفتن است. باغ در تن است و تن جای آگاهی نیست. وقتی در روح جوانه می‌زند که کار تن دارد ساخته می‌شود. آگاهی وقتی می‌آید که باغ رفته است. فقط آگاهی به باغ، یاد آن، در خاطره می‌ماند. فرهاد: پس، این آگاهی باید با حسرت گذشتن و از دست‌دادن توأم باشد. شاهرخ : و آرزوی محال بازیافتن گم‌شده‌ای که در ما حضور دارد. دست‌ها از آن خالی و چشم‌ها از آن پر است. برای همین آرزویش را رها نمی‌کند.

108

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.