بریدهای از کتاب نامه ای به یک دوست قدیمی اثر سید مرتضی آوینی
1404/6/2
صفحۀ 22
میدانم که تو از من سالها فاصله گرفتهای. میدانم که دیگر نمیتوان سر در بغل تو پنهان کرد و گریست. میدانم که دیگر اجازه نمیدهی که دلت تنگ شود. میدانم که دیگر وقت سحر در کوچههای زیر آسمان قدم نمیزنی. میدانم که دیگر رازی برایت باقی نمانده است و آسمانت آن همه کوچک است که میتوان با یک آپولو تا انتهایش رفت. میدانم... میدانم.
میدانم که تو از من سالها فاصله گرفتهای. میدانم که دیگر نمیتوان سر در بغل تو پنهان کرد و گریست. میدانم که دیگر اجازه نمیدهی که دلت تنگ شود. میدانم که دیگر وقت سحر در کوچههای زیر آسمان قدم نمیزنی. میدانم که دیگر رازی برایت باقی نمانده است و آسمانت آن همه کوچک است که میتوان با یک آپولو تا انتهایش رفت. میدانم... میدانم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.