بریدهای از کتاب خدمتکار؛ خدمتکار همه چیز را می بیند اثر فریدا مک فادن
1404/4/26
صفحۀ 300
کتابم را بر میدارم و به خواندن ادامه میدهم، در همین حین، از پنجره به بیرون نگاه میکنم. چهقدر دنیا غمانگیز است. ناگهان انعکاس تصویرم را در شیشه میبینم. خندهدار است، زیرا همیشه فکر میکردم به خاطر چشمها و موهای تیره شبیه پدرم هستم؛ اما اکنون که در شیشه مات پنجره به خودم نگاه میکنم، متوجه میشوم، چهقدر شبیه مادرم هستم. هرگز تا این لحظه متوجه آن نشده بودم. چهقدر شبیه مادرم هستم! چهقدر جالب!
کتابم را بر میدارم و به خواندن ادامه میدهم، در همین حین، از پنجره به بیرون نگاه میکنم. چهقدر دنیا غمانگیز است. ناگهان انعکاس تصویرم را در شیشه میبینم. خندهدار است، زیرا همیشه فکر میکردم به خاطر چشمها و موهای تیره شبیه پدرم هستم؛ اما اکنون که در شیشه مات پنجره به خودم نگاه میکنم، متوجه میشوم، چهقدر شبیه مادرم هستم. هرگز تا این لحظه متوجه آن نشده بودم. چهقدر شبیه مادرم هستم! چهقدر جالب!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.