بریده‌ای از کتاب شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری اثر مرضیه اعتمادی

حیدری

حیدری

1403/5/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 148

روزی که من و آقا نوید عقب آمبولانسی که برای خاک سپاری به سمت بهشت زهرا می‌رفت، تنها بودیم، آن روز قرار شد تا بهشت زهرا من با آقا نوید تنها باشم. از آن وقت هایی بود که دلم میخواست ترافیک هیچ وقت تمام نشود دلم میخواست آخرین عکس دو نفره مان را با هم بگیریم.‌حلقه خودم و انگشتر فیروزه آقا نوید را گذاشتم روی تابوت،کنار قرآن کوچکم‌. با شهیدم آخرین سلفی را گرفتیم. آقا نوید عشق سلفی گرفتن بود....

روزی که من و آقا نوید عقب آمبولانسی که برای خاک سپاری به سمت بهشت زهرا می‌رفت، تنها بودیم، آن روز قرار شد تا بهشت زهرا من با آقا نوید تنها باشم. از آن وقت هایی بود که دلم میخواست ترافیک هیچ وقت تمام نشود دلم میخواست آخرین عکس دو نفره مان را با هم بگیریم.‌حلقه خودم و انگشتر فیروزه آقا نوید را گذاشتم روی تابوت،کنار قرآن کوچکم‌. با شهیدم آخرین سلفی را گرفتیم. آقا نوید عشق سلفی گرفتن بود....

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.