بریدهای از کتاب پاستیل های بنفش اثر کاترین اپلگیت
1404/6/1
صفحۀ 188
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم. انگار شیری را بغل کرده بودم یک تن وزن داشت کرنشا پنجه هایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگی ها عمه بزرگم ترودی برایم بافته بود. نا امید شدم و ولش کردم. کرنشا پنجه هایش را کشید بیرون و گفت ببین من نمی توانم تا وقتی کمکت نکرده ام برم دست من نیست که پس دست کیه؟ کرنشا با همان چشم های تیله ای و سبزش به من خیره شد پنجه هایش را گذاشت روی شانه ام بوی کف صابون و نعناع میداد گفت تو جکسون دست توئه
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم. انگار شیری را بغل کرده بودم یک تن وزن داشت کرنشا پنجه هایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگی ها عمه بزرگم ترودی برایم بافته بود. نا امید شدم و ولش کردم. کرنشا پنجه هایش را کشید بیرون و گفت ببین من نمی توانم تا وقتی کمکت نکرده ام برم دست من نیست که پس دست کیه؟ کرنشا با همان چشم های تیله ای و سبزش به من خیره شد پنجه هایش را گذاشت روی شانه ام بوی کف صابون و نعناع میداد گفت تو جکسون دست توئه
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.