بریده‌ای از کتاب تاکسی سواری اثر سروش صحت

تاکسی سواری
بریدۀ کتاب

صفحۀ 47

برتولت برشت توی تاکسی پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ کار خاصی نداشتم ولی بی تاب بودم دلم می خواست راننده گاز بدهد و برود، ولی ترافیک بود و تاکسی از جایش تکان نمی خورد. به راننده گفتم کاش یه جوری میشد برید. راننده گفت چه جوری؟» گفتم راست میگید... ببخشید.» راننده پرسید «عجله داری؟» گفتم نه... فقط دارم خفه میشم.» پرسید «چرا؟» گفتم «این شعر رو شنیده اید که میگه کنار جاده مینشینم / راننده لاستیک ماشین را عوض میکند / جایی را که از آن آمده ام دوست ندارم / جایی را هم که راهی اش هستم دوست ندارم / چرا چنین بی صبرانه / چشم دوخته ام به تعویض لاستیک؟ راننده گفت این شعر بود؟» گفتم «بله» گفت «از کی؟» گفتم «برتولت ،برشت شاعر و نمایش نامه نویس آلمانی. میشناسیدش؟» گفت «نه، ولی خوب بود دستش درد نکنه بعد گفت من هم یه چیزی بگم؟» گفتم «بفرمایید. راننده گفت عجله نکن... هیچ جا خبری نیست... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی مصطفی کریمی راننده تاکسی از ایران

برتولت برشت توی تاکسی پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ کار خاصی نداشتم ولی بی تاب بودم دلم می خواست راننده گاز بدهد و برود، ولی ترافیک بود و تاکسی از جایش تکان نمی خورد. به راننده گفتم کاش یه جوری میشد برید. راننده گفت چه جوری؟» گفتم راست میگید... ببخشید.» راننده پرسید «عجله داری؟» گفتم نه... فقط دارم خفه میشم.» پرسید «چرا؟» گفتم «این شعر رو شنیده اید که میگه کنار جاده مینشینم / راننده لاستیک ماشین را عوض میکند / جایی را که از آن آمده ام دوست ندارم / جایی را هم که راهی اش هستم دوست ندارم / چرا چنین بی صبرانه / چشم دوخته ام به تعویض لاستیک؟ راننده گفت این شعر بود؟» گفتم «بله» گفت «از کی؟» گفتم «برتولت ،برشت شاعر و نمایش نامه نویس آلمانی. میشناسیدش؟» گفت «نه، ولی خوب بود دستش درد نکنه بعد گفت من هم یه چیزی بگم؟» گفتم «بفرمایید. راننده گفت عجله نکن... هیچ جا خبری نیست... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی مصطفی کریمی راننده تاکسی از ایران

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.