بریده‌ای از کتاب کوکورو اثر ناتسومه سوسه کی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 229

در روزنامه مطلبی را خواندم که ژنرال قبل از کشتن خودش نوشته و برجا گذاشته بود. در بندی از آن نوشته بود که از زمانِ پس‌گرفتن پرچم از دشمن در جنگ سِنان به بعد به دلایلی فکر می‌کردم بمیرم ولی در نهایت تا امروز زنده ماندم. بی‌اختیار با خم کردن انگشتانم شروع به شمردن کردم که ژنرال نوگی پس از آن نبرد چند سال زندگی کرده، درحالی که مدام فکر مرگ را در پسِ ذهن داشته است؛ جنگ سِنان سال دهم از دوره‌ی چهل‌وپنج‌ساله‌ی میجی رخ داده بود، یعنی ژنرال نوگی سی‌وپنج‌سال منتظر فرصتی مناسب برای مردن بوده‌است. فکر کردم از کدام‌یک دردِ بیشتری کشیده: آن سی‌وپنج‌سال، یا آن لحظه‌ای که نوک شمشیر را در شکمش فرو کرده‌است؟

در روزنامه مطلبی را خواندم که ژنرال قبل از کشتن خودش نوشته و برجا گذاشته بود. در بندی از آن نوشته بود که از زمانِ پس‌گرفتن پرچم از دشمن در جنگ سِنان به بعد به دلایلی فکر می‌کردم بمیرم ولی در نهایت تا امروز زنده ماندم. بی‌اختیار با خم کردن انگشتانم شروع به شمردن کردم که ژنرال نوگی پس از آن نبرد چند سال زندگی کرده، درحالی که مدام فکر مرگ را در پسِ ذهن داشته است؛ جنگ سِنان سال دهم از دوره‌ی چهل‌وپنج‌ساله‌ی میجی رخ داده بود، یعنی ژنرال نوگی سی‌وپنج‌سال منتظر فرصتی مناسب برای مردن بوده‌است. فکر کردم از کدام‌یک دردِ بیشتری کشیده: آن سی‌وپنج‌سال، یا آن لحظه‌ای که نوک شمشیر را در شکمش فرو کرده‌است؟

48

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.