بریدۀ کتاب

تاتا

1402/10/11

چرا خوشبخت باشی، وقتی می تونی معمولی باشی؟
بریدۀ کتاب

صفحۀ 200

احساس می‌کردم خانه‌ای جن‌زده‌ام. نمی‌دانستم چه زمانی آن موجود نامرئی از راه می‌رسد. شبیه ضربه‌ای محکم بود؛ نوعی درد که توی قفسهٔ سینه یا دلم می‌پیچد. به جانم که می‌افتاد، از شدت فشارش می‌زدم زیر گریه.

احساس می‌کردم خانه‌ای جن‌زده‌ام. نمی‌دانستم چه زمانی آن موجود نامرئی از راه می‌رسد. شبیه ضربه‌ای محکم بود؛ نوعی درد که توی قفسهٔ سینه یا دلم می‌پیچد. به جانم که می‌افتاد، از شدت فشارش می‌زدم زیر گریه.

1

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.