بریدهای از کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند اثر دانیل مارتین کلاین
1404/5/20
صفحۀ 32
شاید واقعا چیزی عمیقا اگزیستانسیالیستی و هستیمحورانه در اتوپیای حس خوب داشتن پیرس وجود دارد. شاید همهی ما باید کمابیش رنج و سختی بکشیم تا به انسانهایی کامل بدل شویم. مانند رنج و هراسی که از مرگ آگاهی عارضمان میشود یا آگاهی از محدودیتها، از نقایص شخصیتی و نتوانستنهایمان. بدون این آگاهی شاید چیزی بیشتر از حیواناتی سرخوش و بیقیدوبند نباشیم و زندگیهایمان از دیدگاه هستیشناسانه، سطحی ارزیابی خواهد شد. ولی اگر بتوانیم تمام مدت از زندگی رضایت کامل داشته باشیم، اگر تمام مدت سرخوش و از غم رها باشیم اگزیستانسیالیسم و تمام این چرندیاتِ هستیشناسانه چه اهمیتی و ارزشی خواهد داشت؟
شاید واقعا چیزی عمیقا اگزیستانسیالیستی و هستیمحورانه در اتوپیای حس خوب داشتن پیرس وجود دارد. شاید همهی ما باید کمابیش رنج و سختی بکشیم تا به انسانهایی کامل بدل شویم. مانند رنج و هراسی که از مرگ آگاهی عارضمان میشود یا آگاهی از محدودیتها، از نقایص شخصیتی و نتوانستنهایمان. بدون این آگاهی شاید چیزی بیشتر از حیواناتی سرخوش و بیقیدوبند نباشیم و زندگیهایمان از دیدگاه هستیشناسانه، سطحی ارزیابی خواهد شد. ولی اگر بتوانیم تمام مدت از زندگی رضایت کامل داشته باشیم، اگر تمام مدت سرخوش و از غم رها باشیم اگزیستانسیالیسم و تمام این چرندیاتِ هستیشناسانه چه اهمیتی و ارزشی خواهد داشت؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.