بریدهای از کتاب خاکسپاری دوم بانوی مرگ اثر نیما اکبرخانی
1404/4/17
صفحۀ 115
کش را در آورد و نارنجک را هم حدودا همان جایی که پیکر سیدحسین افتاده بود رها کرد تا منفجر شود. همه اش یک پیغام بود:« آمدم و جنازه رفیقم را بردم، کاری هم نتوانستید بکنید.»
کش را در آورد و نارنجک را هم حدودا همان جایی که پیکر سیدحسین افتاده بود رها کرد تا منفجر شود. همه اش یک پیغام بود:« آمدم و جنازه رفیقم را بردم، کاری هم نتوانستید بکنید.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.