بریده‌ای از کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 26

«راسی راسی فرار کردی؟» همان‌جور که به جلو خیره بود گفت: «یه دیوونه هیچ‌وقت فرار نمی‌کنه.» گفتم: «یعنی فرار نکردی؟» گفت: «تو فکر می‌کنی من دیوونه‌ام؟» گفتم: «نه، من سگ کی باشم همچی فکری بکنم؟» گفت: «دمت گرم!» گفتم: «دم خودت گرم!»

«راسی راسی فرار کردی؟» همان‌جور که به جلو خیره بود گفت: «یه دیوونه هیچ‌وقت فرار نمی‌کنه.» گفتم: «یعنی فرار نکردی؟» گفت: «تو فکر می‌کنی من دیوونه‌ام؟» گفتم: «نه، من سگ کی باشم همچی فکری بکنم؟» گفت: «دمت گرم!» گفتم: «دم خودت گرم!»

465

43

(0/1000)

نظرات

سحر

سحر

1404/5/17

این کتاب عشق پدر دختری رو خیلی قشنگ به تصویر کشید. به خصوص تلاشای پدر زیبا که با وجود عدم تعادل روانی که داشت برای خوشحالی دخترش هر کاری می‌کرد:)

0