بریده‌ای از کتاب شش کلاغ اثر لی باردوگو

Aurora

Aurora

1403/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 203

می‌دانست که نباید چیزی بگوید، ولی دست خودش نبود.«اونوقت تو چی‌کار میکردی، ماتیاس. تو توی خوابات با من چی‌کار میکردی؟» چشم های ماتیاس مانند شعله های آبی‌رنگ بود. درحالی که می‌چرخید تا برود، گفت:«همه کار.... همه کار.»

می‌دانست که نباید چیزی بگوید، ولی دست خودش نبود.«اونوقت تو چی‌کار میکردی، ماتیاس. تو توی خوابات با من چی‌کار میکردی؟» چشم های ماتیاس مانند شعله های آبی‌رنگ بود. درحالی که می‌چرخید تا برود، گفت:«همه کار.... همه کار.»

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.