بریده‌ای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار

وایولت

وایولت

1404/4/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 146

رایان پوزخند زد:《میدونی چیه؟ همه ی ما روی صورت‌هامون نقابی داریم و به خیالمون این نقاب ها تا الآن خیلی از چیزهای درونمون رو مخفی نگه داشته! در حالی که همه‌مون نقاب‌های روی صورت همدیگه رو می‌بینیم، باز هم توی دلمون می‌گیم که خب... بهتره بذارم این دردها برای خودم بمونه و اندوه کسی رو بیشتر نکنم! می‌بینی؟ ما خیلی رعایت حال همدیگه رو می‌کنیم و همزمان حفره های درونمون بیشتر و بیشتر می‌شن... بی خبر از اینکه شاید اگر همدردی پیدا کنیم، بتونیم بهتر پشت سر بگذاریمشون! یا حداقل باهاشون کنار بیایم و هر روز براشون عزاداری نکنیم!》 خنده ی تلخی سر داد:《با این شرایط، اگر دیدی یکی مون زیر بار غصه هاش کمر خم کرد ،تعجبی نکن، چون اون روز روزیه که نقابش بالأخره از صورت می افته....》 (دیالوگ های رایان رو باید طلا گرفت)

رایان پوزخند زد:《میدونی چیه؟ همه ی ما روی صورت‌هامون نقابی داریم و به خیالمون این نقاب ها تا الآن خیلی از چیزهای درونمون رو مخفی نگه داشته! در حالی که همه‌مون نقاب‌های روی صورت همدیگه رو می‌بینیم، باز هم توی دلمون می‌گیم که خب... بهتره بذارم این دردها برای خودم بمونه و اندوه کسی رو بیشتر نکنم! می‌بینی؟ ما خیلی رعایت حال همدیگه رو می‌کنیم و همزمان حفره های درونمون بیشتر و بیشتر می‌شن... بی خبر از اینکه شاید اگر همدردی پیدا کنیم، بتونیم بهتر پشت سر بگذاریمشون! یا حداقل باهاشون کنار بیایم و هر روز براشون عزاداری نکنیم!》 خنده ی تلخی سر داد:《با این شرایط، اگر دیدی یکی مون زیر بار غصه هاش کمر خم کرد ،تعجبی نکن، چون اون روز روزیه که نقابش بالأخره از صورت می افته....》 (دیالوگ های رایان رو باید طلا گرفت)

70

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.