بریده‌ای از کتاب آتیش پاره اثر فاطمه بختیاری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 171

تا خواستم او را از زمین بر دارم،مین ها را دیدم.عراقی ها زیر تن شهید هم مین گذاشته بودند.تا بفهمم چه شده مین ها منفجر شدند.حس کردم دست هایم سبک شدند.بدن شهید محافظم بود تا انفجار مین بیشتر مجروحم نکند.نور توی صورتم پخش شد و دیگر چیزی نفهمیدم.

تا خواستم او را از زمین بر دارم،مین ها را دیدم.عراقی ها زیر تن شهید هم مین گذاشته بودند.تا بفهمم چه شده مین ها منفجر شدند.حس کردم دست هایم سبک شدند.بدن شهید محافظم بود تا انفجار مین بیشتر مجروحم نکند.نور توی صورتم پخش شد و دیگر چیزی نفهمیدم.

9

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.