بریدهای از کتاب تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان اثر اکرم اسلامی
1403/10/20
صفحۀ 98
تا برسیم جمکران، هی نصیحت کرد که بنشینم توی خانه و خودم را قاطی مردها نکنم. میگفت: «من نمیفهمم، مگه جای زن توی خیابونه؟ آخه وسط این بیابون اگه یه تیر بهت بزنن و تلف بشی، کی جواب خانوادهت رو میده؟» هیچی نمیگفتم. سرم را گرفته بودم سمت پنجرهی کنار دستم و بیرون را نگاه میکردم. وقتی داشتم پیاده میشدم، گفتم: «آقا! کسی که منو تا اینجا آورده، مراقبمم هست.»
تا برسیم جمکران، هی نصیحت کرد که بنشینم توی خانه و خودم را قاطی مردها نکنم. میگفت: «من نمیفهمم، مگه جای زن توی خیابونه؟ آخه وسط این بیابون اگه یه تیر بهت بزنن و تلف بشی، کی جواب خانوادهت رو میده؟» هیچی نمیگفتم. سرم را گرفته بودم سمت پنجرهی کنار دستم و بیرون را نگاه میکردم. وقتی داشتم پیاده میشدم، گفتم: «آقا! کسی که منو تا اینجا آورده، مراقبمم هست.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.