بریدهای از کتاب رقبای الهی اثر ربکا راس
2 روز پیش
صفحۀ 188
انگشتانش را به زور روی دکمه ها گذاشت، ولی حتی نتوانست یک کلمه بنویسد. فقط صدای آیریس بود که در گوشاش میپیچید. انگار داشت نامه های خودش را با صدای بلند برای رومن می خواند. کسی که به خاطرش زرهتان را درآورید و زمین بگذارید. شما اجازه می دهید نور در وجودتان، در روحتان جاری شود، حتی اگر از درد به خود بپیچید. شاید این گونه، حتی در ترس و شک، بیاموزید چطور مهربان و در عین حال نیرومند باشید: یک شخص، یک تکه از فولاد
انگشتانش را به زور روی دکمه ها گذاشت، ولی حتی نتوانست یک کلمه بنویسد. فقط صدای آیریس بود که در گوشاش میپیچید. انگار داشت نامه های خودش را با صدای بلند برای رومن می خواند. کسی که به خاطرش زرهتان را درآورید و زمین بگذارید. شما اجازه می دهید نور در وجودتان، در روحتان جاری شود، حتی اگر از درد به خود بپیچید. شاید این گونه، حتی در ترس و شک، بیاموزید چطور مهربان و در عین حال نیرومند باشید: یک شخص، یک تکه از فولاد
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.