بریده‌ای از کتاب ایما اثر سجاد سامانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 11

به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد است بغض گاه گاهش را نگه دارد پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم خدا دلبستگان رو سیاهش را نگه دارد دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد، تسلیمم بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد!

به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد است بغض گاه گاهش را نگه دارد پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم خدا دلبستگان رو سیاهش را نگه دارد دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد، تسلیمم بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد!

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.