بریده‌ای از کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست اثر چارلز بوکوفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

این ور و آن ور افتادیم . خیلی سعی کردم خون استفراغ نکنم ، چون نمی‌خواستم همه بوی گند بگیرند. صدای یک زن کاکاسیاه را شنیدم که می گفت : 《 اوه ، باورم نمی‌شه این بلا داره سرمن می‌آد ، باورم نمی‌شه ، اوه خدای من کمکم کن !》 خدا این جورجاها خیلی پرطرفدار می‌شود. وقتی آدم ها به خیطی می‌خورند ، بد جوری یا خدا می‌افتند.

این ور و آن ور افتادیم . خیلی سعی کردم خون استفراغ نکنم ، چون نمی‌خواستم همه بوی گند بگیرند. صدای یک زن کاکاسیاه را شنیدم که می گفت : 《 اوه ، باورم نمی‌شه این بلا داره سرمن می‌آد ، باورم نمی‌شه ، اوه خدای من کمکم کن !》 خدا این جورجاها خیلی پرطرفدار می‌شود. وقتی آدم ها به خیطی می‌خورند ، بد جوری یا خدا می‌افتند.

38

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.