بریدۀ کتاب
4 روز پیش
صفحۀ 64
همسر یکی از خلبانان همین گروه [گروه دوم عازم به اچ۳] نقل میکند: «معمولاً پروازهای جنگی همسرم صبح زود انجام میشد... به همین دلیل اغلب ساعت حدود سه بامداد با زنگ ساعت به آرامی از خواب برمی خاست و ضمن اینکه سعی میکرد حتی الامکان من متوجه نشوم، منزل را به سوی اداره ترک میکرد. من همیشه به خاطر آنکه او دچار نگرانی نشود، وقت رفتنش خودم را به خواب میزدم. شاید چند دقیقهای هم پس از خروج او با خودم درگیر بودم تا شاید تلقین کنم مورد و موضوعی برای نگرانی وجود ندارد و او مثل روزهای قبل برای ناهار خواهد آمد... برای گذراندن ساعت و مشغول کردن خودم در آن ساعت از شب، مقداری رخت و لباس جمع میکردم و در ماشین لباسشویی میریختم و خودم کنار آن مینشستم تا صدای این دستگاه، اجازه فکر کردن به من ندهد...»
همسر یکی از خلبانان همین گروه [گروه دوم عازم به اچ۳] نقل میکند: «معمولاً پروازهای جنگی همسرم صبح زود انجام میشد... به همین دلیل اغلب ساعت حدود سه بامداد با زنگ ساعت به آرامی از خواب برمی خاست و ضمن اینکه سعی میکرد حتی الامکان من متوجه نشوم، منزل را به سوی اداره ترک میکرد. من همیشه به خاطر آنکه او دچار نگرانی نشود، وقت رفتنش خودم را به خواب میزدم. شاید چند دقیقهای هم پس از خروج او با خودم درگیر بودم تا شاید تلقین کنم مورد و موضوعی برای نگرانی وجود ندارد و او مثل روزهای قبل برای ناهار خواهد آمد... برای گذراندن ساعت و مشغول کردن خودم در آن ساعت از شب، مقداری رخت و لباس جمع میکردم و در ماشین لباسشویی میریختم و خودم کنار آن مینشستم تا صدای این دستگاه، اجازه فکر کردن به من ندهد...»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.