بریده‌ای از کتاب تکه هایی از یک کل منسجم اثر پونه مقیمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 81

اندوه به گلو که می‌رسد،بغض می‌شود. به سر که می‌رسد،از چشم‌ها سرازیر می‌شود. و وقتی فراتر از بدن باشد،سر ریز می‌شود به بُعدِ دیگری از زمان و ما را هم با خودش می‌برد. می‌برد به بُعدِ دیگری،گویی ما را آماده می‌کند تا بتوانیم با حجم اندوه کنار بیاییم. بُعدِ دیگری از زمان. مخلوطی از گذشته و مرور خاطره‌ها و توهم اکنونی که اندوه و اتفاقی تلخی در آن رخ نداده است. بُعدی از زمان که ساخته ذهن است تا واقعیت را انکار کند. همین بُعد،ما را از زمانِ اکنون جدا می‌کند. گویی که وجود نداریم. هستیم امّا نیستیم! و همین بُعد،آرام آرام ما را آماده می‌کند که برگردیم و دوباره در اکنون قرار بگیریم. با این تفاوت که وقتی برمی‌گردیم،توانایی تحمل اندوه را خواهیم داشت.

اندوه به گلو که می‌رسد،بغض می‌شود. به سر که می‌رسد،از چشم‌ها سرازیر می‌شود. و وقتی فراتر از بدن باشد،سر ریز می‌شود به بُعدِ دیگری از زمان و ما را هم با خودش می‌برد. می‌برد به بُعدِ دیگری،گویی ما را آماده می‌کند تا بتوانیم با حجم اندوه کنار بیاییم. بُعدِ دیگری از زمان. مخلوطی از گذشته و مرور خاطره‌ها و توهم اکنونی که اندوه و اتفاقی تلخی در آن رخ نداده است. بُعدی از زمان که ساخته ذهن است تا واقعیت را انکار کند. همین بُعد،ما را از زمانِ اکنون جدا می‌کند. گویی که وجود نداریم. هستیم امّا نیستیم! و همین بُعد،آرام آرام ما را آماده می‌کند که برگردیم و دوباره در اکنون قرار بگیریم. با این تفاوت که وقتی برمی‌گردیم،توانایی تحمل اندوه را خواهیم داشت.

36

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.