بریدهای از کتاب صور اثر حسینعلی جعفری
1403/6/10
صفحۀ 1
ابوخالــد خوانــده بــود کــه داعــش لبــاس نارنجــی تــن اســیر می پوشــاند و می بردش به مســلخ امّا نمی کشدش. چند بار این کار را تکرار می کند. با همه ریزه کاری هایش. قربانی دچار این توهّم می شود که او را نخواهند کشت. آرام و رام می نشــیند زیــر دســت جــلاد. غافــل از آن کــه عاقبت ســرش را می برند و می گذارند روی سینه اش. یا با سرش عکس یادگاری می گیرند و می گذارند در فضای مجازی. یا حتی شاید با سرش فوتبال بازی کنند.
ابوخالــد خوانــده بــود کــه داعــش لبــاس نارنجــی تــن اســیر می پوشــاند و می بردش به مســلخ امّا نمی کشدش. چند بار این کار را تکرار می کند. با همه ریزه کاری هایش. قربانی دچار این توهّم می شود که او را نخواهند کشت. آرام و رام می نشــیند زیــر دســت جــلاد. غافــل از آن کــه عاقبت ســرش را می برند و می گذارند روی سینه اش. یا با سرش عکس یادگاری می گیرند و می گذارند در فضای مجازی. یا حتی شاید با سرش فوتبال بازی کنند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.