بریدۀ کتاب

دیبا

1403/8/19

حرف هاییی که کاش میزدم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 7

بعضی وقتا شاهدخت توی برج به شاهزاده احتیاجی نداره،بعضی وقتا این ملکه ی شیطون صفت نیست که اون رو بالا توی برج زندانی کرده.بعضی وقتا خود شاهدخته که خودش رو توی برج بلند و دلگیر زیر آسمونِ گرفته زندانی کرده و بعضی وقتا کسی صدای فریاد زدنا و کمک خواستناش رو نمی شنوه. این همون زمانیه که شاهدخت تصمیم می گیره خودش رو نجات بده.بعضی وقتا این دختر اصلا یه شاهدخت نیست،بلکه فقط دختری با ذهن پریشونه.اون خودش می تونه با شیطونا بجنگه و راهش رو از بالای برج به پایین باز کنه.زمان می بره،اما اون از پسش برمیاد.

بعضی وقتا شاهدخت توی برج به شاهزاده احتیاجی نداره،بعضی وقتا این ملکه ی شیطون صفت نیست که اون رو بالا توی برج زندانی کرده.بعضی وقتا خود شاهدخته که خودش رو توی برج بلند و دلگیر زیر آسمونِ گرفته زندانی کرده و بعضی وقتا کسی صدای فریاد زدنا و کمک خواستناش رو نمی شنوه. این همون زمانیه که شاهدخت تصمیم می گیره خودش رو نجات بده.بعضی وقتا این دختر اصلا یه شاهدخت نیست،بلکه فقط دختری با ذهن پریشونه.اون خودش می تونه با شیطونا بجنگه و راهش رو از بالای برج به پایین باز کنه.زمان می بره،اما اون از پسش برمیاد.

12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.