بریدهای از کتاب بریدا اثر پائولو کوئیلو
5 روز پیش
صفحۀ 128
آدمها از دانستن اینکه زندگی میتواند بسیار جادویی باشد میترسیدند؛ به مسائل خود عادت کرده بودند، به شغلشان، توقعهاشان و اگر کسی پیدا میشد و به آنها میگفت سفر به درون زمان، دیدن قلعهها در فضا، کارتهای تاروتی که قصه میگویند، مردانی که در شب تاریک گام برمیدارند، ممکن است، احساس میکردند زندگیِ آنها ربودهاند، چون آنها چنین چیزی نداشتند. زندگی آنها روزهای همواره یکسان، شبهای همواره یکسان، و آخر هفتههای همواره یکسان بود.
آدمها از دانستن اینکه زندگی میتواند بسیار جادویی باشد میترسیدند؛ به مسائل خود عادت کرده بودند، به شغلشان، توقعهاشان و اگر کسی پیدا میشد و به آنها میگفت سفر به درون زمان، دیدن قلعهها در فضا، کارتهای تاروتی که قصه میگویند، مردانی که در شب تاریک گام برمیدارند، ممکن است، احساس میکردند زندگیِ آنها ربودهاند، چون آنها چنین چیزی نداشتند. زندگی آنها روزهای همواره یکسان، شبهای همواره یکسان، و آخر هفتههای همواره یکسان بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.