بریده‌ای از کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

بابا گفت:«بسیار خوب.» اما نگاهش سرگردان بود. «حالا هرچی این ملاها به تو یاد داده‌اند ولش کن، فقط یک گناه در عالم وجود دارد، فقط یکی، آن هم دزدی است. هر گناه دیگری در واقع نوعی دزدی محسوب می‌شوند، می‌فهمی چی می‌گویم؟» با ناامیدی آرزو کردم کاش معنی حرف‌هایش را متوجه می‌شدم ولی با اینکه دلم نمی‌خواست دوباره مأیوسش کنم گفتم:« نه، باباجان.» بابا گفت:«هرگاه مردی را به قتل برسانی، زندگی را از او می‌دزدی. حق زنش را برای داشتن شوهر می‌دزدی، همچنین حق بچه‌هایش را برای داشتن پدر می‌دزدی. وقتی که دروغ می‌گویی حق طرف مقابل خود را برای آگاه شدن از حقیقت می‌دزدی. وقتی کسی را گول می‌زنی آن وقت انصاف و عدالت را از او می‌دزدی، می‌فهمی؟»

بابا گفت:«بسیار خوب.» اما نگاهش سرگردان بود. «حالا هرچی این ملاها به تو یاد داده‌اند ولش کن، فقط یک گناه در عالم وجود دارد، فقط یکی، آن هم دزدی است. هر گناه دیگری در واقع نوعی دزدی محسوب می‌شوند، می‌فهمی چی می‌گویم؟» با ناامیدی آرزو کردم کاش معنی حرف‌هایش را متوجه می‌شدم ولی با اینکه دلم نمی‌خواست دوباره مأیوسش کنم گفتم:« نه، باباجان.» بابا گفت:«هرگاه مردی را به قتل برسانی، زندگی را از او می‌دزدی. حق زنش را برای داشتن شوهر می‌دزدی، همچنین حق بچه‌هایش را برای داشتن پدر می‌دزدی. وقتی که دروغ می‌گویی حق طرف مقابل خود را برای آگاه شدن از حقیقت می‌دزدی. وقتی کسی را گول می‌زنی آن وقت انصاف و عدالت را از او می‌دزدی، می‌فهمی؟»

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.