بریدهای از کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد اثر مهزاد الیاسی بختیاری
1404/3/28
صفحۀ 107
الحُب کاساََ بعد کاسِِ، فمَا نفذ الشراب و لا رویت. (عشق را جام از پی جام نوشیدم. نه مِی تمام شد و نه تشنگیام فرو نشست.) میگویند عشق، عطش دیدن همان جرقهای است که پروانه پیش از سوختن در شمع میبیند. مسیرش به سمت نابودی است. لحظهای اوج میگیرد و لحظهای بعد فرو مینشیند. عشق هم، مثل هیجان، نوعی بیتعادلی در جهان مادی است؛ به همان اندازه که بالا رفته، باید پایین بیاید تا تعادل دوباره برقرار شود. عشق در خودش خشونتی دارد. ضربه است. پیشبرنده است. میاندازت مرحلهی بعد. صوفیان معتقدند وقت آفرینش آدم، روح تا مدتها از ورود به جسم آدمی امتناع میکرد، چون برای روح، که عظمت و گستردگیاش ابدی است، جسم گِلی انسان، زندانی حقیر بود. آنگاه فرشتگان به اذن خداوند چنگ نواختند تا روح فریب بخورد و آرام آرام وارد جسم انسان شود. عشق همان لامصب است؛ همان حال نئشگی خوشی که روح را خر کرد تا وارد جسم شود..
الحُب کاساََ بعد کاسِِ، فمَا نفذ الشراب و لا رویت. (عشق را جام از پی جام نوشیدم. نه مِی تمام شد و نه تشنگیام فرو نشست.) میگویند عشق، عطش دیدن همان جرقهای است که پروانه پیش از سوختن در شمع میبیند. مسیرش به سمت نابودی است. لحظهای اوج میگیرد و لحظهای بعد فرو مینشیند. عشق هم، مثل هیجان، نوعی بیتعادلی در جهان مادی است؛ به همان اندازه که بالا رفته، باید پایین بیاید تا تعادل دوباره برقرار شود. عشق در خودش خشونتی دارد. ضربه است. پیشبرنده است. میاندازت مرحلهی بعد. صوفیان معتقدند وقت آفرینش آدم، روح تا مدتها از ورود به جسم آدمی امتناع میکرد، چون برای روح، که عظمت و گستردگیاش ابدی است، جسم گِلی انسان، زندانی حقیر بود. آنگاه فرشتگان به اذن خداوند چنگ نواختند تا روح فریب بخورد و آرام آرام وارد جسم انسان شود. عشق همان لامصب است؛ همان حال نئشگی خوشی که روح را خر کرد تا وارد جسم شود..
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.