بریدهای از کتاب نامزد گلوله ها اثر مرتضی سرهنگی
1402/12/9
صفحۀ 98
«ابوشاکر» نام پیرمردی است در «روستای ابوشلوک» شادگان؛ وقتی قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس با نیروهای مهندسی حشد الشعبی به این روستا رسیدند، پیرمرد با قاب عکس امام خمینی در بغل فریاد میزد به خدا قسم از خانهام بیرون نمیآیم. ناراحت بود و بر سر نیروهایی که برای کمک آمده بودند فریاد میزد. قاسم سلیمانی جلو رفت و گفت: تو را به امام خمینی که عکسش را در بغل داری قسم میدهم از خانهات بیرون بیا تا آسیبی به تو نرسد. بعد جلو رفت و دستان پیرمرد را گرفت و بوسید. پیرمرد آرام شد و او را در بغل گرفت. قاسم سلیمانی به سر و رویش بوسه زد و او را با خود از خانه بیرون برد.
«ابوشاکر» نام پیرمردی است در «روستای ابوشلوک» شادگان؛ وقتی قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس با نیروهای مهندسی حشد الشعبی به این روستا رسیدند، پیرمرد با قاب عکس امام خمینی در بغل فریاد میزد به خدا قسم از خانهام بیرون نمیآیم. ناراحت بود و بر سر نیروهایی که برای کمک آمده بودند فریاد میزد. قاسم سلیمانی جلو رفت و گفت: تو را به امام خمینی که عکسش را در بغل داری قسم میدهم از خانهات بیرون بیا تا آسیبی به تو نرسد. بعد جلو رفت و دستان پیرمرد را گرفت و بوسید. پیرمرد آرام شد و او را در بغل گرفت. قاسم سلیمانی به سر و رویش بوسه زد و او را با خود از خانه بیرون برد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.