بریده‌ای از کتاب ویولون زن روی پل اثر خسرو باباخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 111

دکتر دستهایش را باز کرد. انگار میخواست پرواز کند. دستهایم را باز کردم. انگار می‌خواستم پرواز کنم. فاصله را به سرعت پر کردم. بغلش کردم؛ محکم، گرم،انگار برادرم باشد. نه فراتر انگار رفیقم باشد

دکتر دستهایش را باز کرد. انگار میخواست پرواز کند. دستهایم را باز کردم. انگار می‌خواستم پرواز کنم. فاصله را به سرعت پر کردم. بغلش کردم؛ محکم، گرم،انگار برادرم باشد. نه فراتر انگار رفیقم باشد

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.