بریدهای از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان اثر مهدی سحابی
1403/11/7
صفحۀ 109
پشیمانیام تسکین یافته بود، خود را به دست شیرینی آن شبی که مادرم را در کنار داشتم رها میکردم. میدانستم که چنان شبی نمیتوانست دوباره تکرار شود؛ که بزرگترین آرزویی که در جهان داشتم تا بتوانم مادرم را در آن ساعتهای غمانگیز شبانه در اتاقم نگه دارم بیش از اندازه با ضرورتهای زندگی ناسازگاری داشت، و با این خواست همه که تحقق آرزویم در آن شب چیزی جز رویدادی ساختگی و استثنایی نباشد. فردا دوباره نگرانیهایم از سر میگرفت و مادرم دیگر کنارم نمیماند. اما هنگامی که نگرانیهایم آرام میشد دیگر آنها را درک نمیکردم؛ وانگهی، تا فردا شب هنوز خیلی مانده بود؛ با خود میگفتم که فرصت خواهم داشت تا اندیشه کنم، هرچند که آن فرصت نمیتوانست هیچ توانایی تازهای به من بدهد، چون آنچه در میان بود به ارادهی من بستگی نداشت و تنها همان فاصلهی زمانی که هنوز با آن داشتم به نظرم چارهپذیرترش مینمایاند.
پشیمانیام تسکین یافته بود، خود را به دست شیرینی آن شبی که مادرم را در کنار داشتم رها میکردم. میدانستم که چنان شبی نمیتوانست دوباره تکرار شود؛ که بزرگترین آرزویی که در جهان داشتم تا بتوانم مادرم را در آن ساعتهای غمانگیز شبانه در اتاقم نگه دارم بیش از اندازه با ضرورتهای زندگی ناسازگاری داشت، و با این خواست همه که تحقق آرزویم در آن شب چیزی جز رویدادی ساختگی و استثنایی نباشد. فردا دوباره نگرانیهایم از سر میگرفت و مادرم دیگر کنارم نمیماند. اما هنگامی که نگرانیهایم آرام میشد دیگر آنها را درک نمیکردم؛ وانگهی، تا فردا شب هنوز خیلی مانده بود؛ با خود میگفتم که فرصت خواهم داشت تا اندیشه کنم، هرچند که آن فرصت نمیتوانست هیچ توانایی تازهای به من بدهد، چون آنچه در میان بود به ارادهی من بستگی نداشت و تنها همان فاصلهی زمانی که هنوز با آن داشتم به نظرم چارهپذیرترش مینمایاند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.