بریدهای از کتاب کتاب دزد اثر مارکوس زوساک
1404/4/18
صفحۀ 447
گفت : «نتونستم جلوی خودم رو بگیرم» رزا جوابش را داد . خم شد تا صورتش را ببیند:« دربارهٔ چی حرف میزنی مکس؟». «من..» سعی کرد تا جواب دهد .« وقتی همه جا ساکت شد رفتم توی راهرو و پردهٔ اتاق نشیمن به اندازه یه شکاف باز بود... تونستم بیرون رو ببینم،نگاه کردم، فقط برای چند ثانیه» بیست و دو ماه بود ک بیرون را ندیده بود ...
گفت : «نتونستم جلوی خودم رو بگیرم» رزا جوابش را داد . خم شد تا صورتش را ببیند:« دربارهٔ چی حرف میزنی مکس؟». «من..» سعی کرد تا جواب دهد .« وقتی همه جا ساکت شد رفتم توی راهرو و پردهٔ اتاق نشیمن به اندازه یه شکاف باز بود... تونستم بیرون رو ببینم،نگاه کردم، فقط برای چند ثانیه» بیست و دو ماه بود ک بیرون را ندیده بود ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.