بریدهای از کتاب ماه به روایت آه اثر ابوالفضل زرویی نصرآبادی
1404/4/21
صفحۀ 75
امروز وقتی چهرهی زیبای عباس را با آن لبهای خشک و تَرَک خورده، بر بلندای نیزه دیدم، گریان و بر سر زنان، بیاعتنا به تازیانهی سواران و سنگاندازی و ضرب و شتمِ مَردُم و مأموران، پیش رفتم و با صدای بریده و سوخته عرض کردم؛ "خوش آمدید مولای من..." آنگاه در حالی که بغض و گریه گلویم را میفشرد، نالیدم که؛ آیا چنین است شیوهی کریمان در وفای به عهد؟ مگر نه اینکه مرا بشارت دادید به اینکه سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟ آه آه آه... میدانی چه شد که از هوش رفتم؟ به خدا قسم هنوز جملهام را به پایان نبرده بودم که آن لبهای خشکیده، با همان لبخند شیرین و محجوب به حرکت درآمد؛ سلام بر تو ای زید...
امروز وقتی چهرهی زیبای عباس را با آن لبهای خشک و تَرَک خورده، بر بلندای نیزه دیدم، گریان و بر سر زنان، بیاعتنا به تازیانهی سواران و سنگاندازی و ضرب و شتمِ مَردُم و مأموران، پیش رفتم و با صدای بریده و سوخته عرض کردم؛ "خوش آمدید مولای من..." آنگاه در حالی که بغض و گریه گلویم را میفشرد، نالیدم که؛ آیا چنین است شیوهی کریمان در وفای به عهد؟ مگر نه اینکه مرا بشارت دادید به اینکه سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟ آه آه آه... میدانی چه شد که از هوش رفتم؟ به خدا قسم هنوز جملهام را به پایان نبرده بودم که آن لبهای خشکیده، با همان لبخند شیرین و محجوب به حرکت درآمد؛ سلام بر تو ای زید...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.