بریده‌ای از کتاب دلایلی برای زنده ماندن: چرا زندگی؟ چرا مرگ نه؟ اثر مت هیگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

من یک مادر داشتم، یک پدر،یک خواهر و یک نامزد. همان زمان چهار نفر دست به نقد وجود داشتند که به من عشق می ورزیدند، در آن دم دیوانه‌وار آرزو می‌کردم که کاش اصلاً کسی را نداشتم. حتی یک موجود جان‌دار. عشق بود که آنجا دست و پایم را بست. و آنان، عزیزان، روحشان نیز خبر نداشت که بر من چه می گذرد؛ در سرم چه غوغایی‌ست.

من یک مادر داشتم، یک پدر،یک خواهر و یک نامزد. همان زمان چهار نفر دست به نقد وجود داشتند که به من عشق می ورزیدند، در آن دم دیوانه‌وار آرزو می‌کردم که کاش اصلاً کسی را نداشتم. حتی یک موجود جان‌دار. عشق بود که آنجا دست و پایم را بست. و آنان، عزیزان، روحشان نیز خبر نداشت که بر من چه می گذرد؛ در سرم چه غوغایی‌ست.

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.