بریده‌ای از کتاب عارفانه اثر گروه نویسندگان

عارفانه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

توی محل از بچگی با هم بودیم. منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن در ضلع شمالی مسجد امین الدوله بود؛ کوچه‌ای که حالا به نام شهیدان نیری نام گذاری شده. در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی و خوب بود. احمد یکی از بهترین دوستان من بود. همیشه نون و پنیر خوشمزه‌ای با خودش می‌آورد. هیچ وقت هم تنها نمی‌خورد! به ما تعارف میکرد. من و به بقیه دوستان کمکش می‌کردیم! رفتار و برخورد احمد برای همه‌ی ما الگو بود. احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود. با هم بازی می‌کردیم، مدرسه می‌رفتیم، با هم برمی‌گشتیم و... از دوری دبستان تا دبیرستان با احمدعلی هم کلاس بودم. بهترین خاطرات من برمی‌گشت به همان ایام. می‌گفت: بیا توی راه مدرسه سوره‌های کوچک قرآن را بخوانیم. در زنگ‌های تفریح هم می‌دیدم که یک برگ کاغذی در دست گرفته و مشغول مطالعه است.

توی محل از بچگی با هم بودیم. منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن در ضلع شمالی مسجد امین الدوله بود؛ کوچه‌ای که حالا به نام شهیدان نیری نام گذاری شده. در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی و خوب بود. احمد یکی از بهترین دوستان من بود. همیشه نون و پنیر خوشمزه‌ای با خودش می‌آورد. هیچ وقت هم تنها نمی‌خورد! به ما تعارف میکرد. من و به بقیه دوستان کمکش می‌کردیم! رفتار و برخورد احمد برای همه‌ی ما الگو بود. احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود. با هم بازی می‌کردیم، مدرسه می‌رفتیم، با هم برمی‌گشتیم و... از دوری دبستان تا دبیرستان با احمدعلی هم کلاس بودم. بهترین خاطرات من برمی‌گشت به همان ایام. می‌گفت: بیا توی راه مدرسه سوره‌های کوچک قرآن را بخوانیم. در زنگ‌های تفریح هم می‌دیدم که یک برگ کاغذی در دست گرفته و مشغول مطالعه است.

52

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.