بریده‌ای از کتاب اگنس اثر پتر اشتام

پارمیدا

پارمیدا

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 111

فقط گفت: «برید لطفاً پیشش. حالش خوب نیست.» تشکر کردم و قول دادم که بروم. نامه‌ای را که برایش نوشته بودم، پاره کردم. از یخچال آبجویی آوردم و نشستم کنار پنجره. فکر کردم، اگر الان بروم پیش اگنس یعنی برای همیشه رفته‌ام، گفتنش راحت نیست، گرچه دوستش داشتم و کنارش خوشبخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن می‌کردم. برای من هم همیشه آزادی مهم‌تر از خوشبختی بوده. شاید این همان چیزی بود که دوست‌دخترهایم اسمش را گذاشته بودند خودخواهی.

فقط گفت: «برید لطفاً پیشش. حالش خوب نیست.» تشکر کردم و قول دادم که بروم. نامه‌ای را که برایش نوشته بودم، پاره کردم. از یخچال آبجویی آوردم و نشستم کنار پنجره. فکر کردم، اگر الان بروم پیش اگنس یعنی برای همیشه رفته‌ام، گفتنش راحت نیست، گرچه دوستش داشتم و کنارش خوشبخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن می‌کردم. برای من هم همیشه آزادی مهم‌تر از خوشبختی بوده. شاید این همان چیزی بود که دوست‌دخترهایم اسمش را گذاشته بودند خودخواهی.

27

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.