بریدهای از کتاب کلیدر دورهی ۵ جلدی اثر محمود دولت آبادی
1404/2/26
صفحۀ 2828
خون زیبای آدمی نبود که بدین خیانت و جنایت بارگی و در این غوغای پتیارگی بر خاک میریخت و این آخرین جرعه آن نیز نمی توانست باشد. خون این خط شنگرفی خون از پناه دیروز می آمد و راه سوی فرداها میکشید. جاری بود و گرم بود این خون زیبای آدمی جاری جریانی همواره و بی درنگ ،نه این جوی جاری سرخ سر درنگی نداشت و گویی یگانه نشانه این قوم و یکتا نشانه این مردم خط خون ایشان بود که سلاسل و دورانها را به هم در می پیوست؛ خط زیبای خون، یکتا نشانه فخر فلات و این ختم خون نبود. این ختم خون نبود اما دریغ دریغا که خنجر دریغا که تیغ از آستین پاره برون می آید با دست پاره آستینان بس دریغ همین است تنها دریغ - شاید - همین. شاید که خون را طریق جاری بودن است و جاری اگر نیست خون نیست و زنده نیست و زندگانی نیست شاید که خون را طریق جاری شدن است.
خون زیبای آدمی نبود که بدین خیانت و جنایت بارگی و در این غوغای پتیارگی بر خاک میریخت و این آخرین جرعه آن نیز نمی توانست باشد. خون این خط شنگرفی خون از پناه دیروز می آمد و راه سوی فرداها میکشید. جاری بود و گرم بود این خون زیبای آدمی جاری جریانی همواره و بی درنگ ،نه این جوی جاری سرخ سر درنگی نداشت و گویی یگانه نشانه این قوم و یکتا نشانه این مردم خط خون ایشان بود که سلاسل و دورانها را به هم در می پیوست؛ خط زیبای خون، یکتا نشانه فخر فلات و این ختم خون نبود. این ختم خون نبود اما دریغ دریغا که خنجر دریغا که تیغ از آستین پاره برون می آید با دست پاره آستینان بس دریغ همین است تنها دریغ - شاید - همین. شاید که خون را طریق جاری بودن است و جاری اگر نیست خون نیست و زنده نیست و زندگانی نیست شاید که خون را طریق جاری شدن است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.