بریدهای از کتاب این کتاب را ممنوع کنید اثر آلن گرتز
1403/4/19
صفحۀ 174
بابا دستبهسینه به چهارچوب در اتاق آنجلینا تکیه داده بود. «ایمیآن، فکر نمیکنی یهخرده داری زیادهروی میکنی؟» ایستادم. خیلی حرفها داشتم که در جوابش بگویم، در جواب همهشان. ایمیآن خوب باید همهی آن حرفها را توی دلش میگفت؛ اما من دیگر آن دختر خوب نبودم. پس بلند گفتم.
بابا دستبهسینه به چهارچوب در اتاق آنجلینا تکیه داده بود. «ایمیآن، فکر نمیکنی یهخرده داری زیادهروی میکنی؟» ایستادم. خیلی حرفها داشتم که در جوابش بگویم، در جواب همهشان. ایمیآن خوب باید همهی آن حرفها را توی دلش میگفت؛ اما من دیگر آن دختر خوب نبودم. پس بلند گفتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.