بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

سوین

سوین

1402/12/15

سمفونی مردگان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 42

پدر جرعه‌ای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعله‌ای داشت و ورق‌ها چه پیچی می‌خوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را می‌مانست. کش و قوس می‌آمد و طلایی میشد، قهوه‌ای میشد و بعد سیاه میشد.

پدر جرعه‌ای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعله‌ای داشت و ورق‌ها چه پیچی می‌خوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را می‌مانست. کش و قوس می‌آمد و طلایی میشد، قهوه‌ای میشد و بعد سیاه میشد.

4

20

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.