بریدهای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
1402/12/15
4.2
267
صفحۀ 42
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد.
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.