بریده‌ای از کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 125

باران می‌ریخت روی صورتش. گفت:«ناگهان باران گرفت...اشک هایم خیس شد...» گفتم:«اشک که خیس نمی‌شه» گفت:«چرا، می‌شه؛ اشکای من همیشه خشک بوده، بارون که میاد خیس میشه»

باران می‌ریخت روی صورتش. گفت:«ناگهان باران گرفت...اشک هایم خیس شد...» گفتم:«اشک که خیس نمی‌شه» گفت:«چرا، می‌شه؛ اشکای من همیشه خشک بوده، بارون که میاد خیس میشه»

24

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.