بریده‌ای از کتاب عامه‌پسند اثر چارلز بوکوفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 122

رفتم و پشت یک میز نشستم. سروکله خدمتکار پیدا شد. دامن کوتاه پوشیده بود و کفش پاشنه‌بلند. بلوز نازک و سینه‌بند اسفنجی. همه‌چیز برایش خیلی کوچک بود. لباسش، دنیا، ذهنش.

رفتم و پشت یک میز نشستم. سروکله خدمتکار پیدا شد. دامن کوتاه پوشیده بود و کفش پاشنه‌بلند. بلوز نازک و سینه‌بند اسفنجی. همه‌چیز برایش خیلی کوچک بود. لباسش، دنیا، ذهنش.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.