بریده‌ای از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان اثر مهدی سحابی

! Se Mo Ha !

! Se Mo Ha !

1403/10/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

هنگامی‌که می‌رفتم بخوابم، تنها مایه‌ی دلخوشی‌ام این بود که مادر بیاید و مرا در بسترم ببوسد. اما این «شب‌خوش» آن‌چنان کوتاه بود، و او چنان زود می‌گذاشت و می‌رفت، که لحظه‌ای که می‌شنیدم بالا می‌آمد، و از راهروی دو دَر می‌گذشت، و پیرهن ململ آبی‌اش که رشته‌های نازک کاه‌بافته از آن آویخته بود به نرمی صدا می‌کرد، برایم لحظه‌ای دردآور بود. از یک لحظه بعد خبر می‌داد که مادر مرا ترک کرده و رفته بود، به گونه‌ای که آرزو می‌کردم آن «شب‌خوش»ی که آن همه دلبسته‌اش بودم هرچه دیرتر از راه برسد، و زمان آرامشی که مادر هنوز نیامده بود هرچه بیشتر طول بکشد.

هنگامی‌که می‌رفتم بخوابم، تنها مایه‌ی دلخوشی‌ام این بود که مادر بیاید و مرا در بسترم ببوسد. اما این «شب‌خوش» آن‌چنان کوتاه بود، و او چنان زود می‌گذاشت و می‌رفت، که لحظه‌ای که می‌شنیدم بالا می‌آمد، و از راهروی دو دَر می‌گذشت، و پیرهن ململ آبی‌اش که رشته‌های نازک کاه‌بافته از آن آویخته بود به نرمی صدا می‌کرد، برایم لحظه‌ای دردآور بود. از یک لحظه بعد خبر می‌داد که مادر مرا ترک کرده و رفته بود، به گونه‌ای که آرزو می‌کردم آن «شب‌خوش»ی که آن همه دلبسته‌اش بودم هرچه دیرتر از راه برسد، و زمان آرامشی که مادر هنوز نیامده بود هرچه بیشتر طول بکشد.

15

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.