بریدهای از کتاب کاراوال؛ کاراوال اثر استفانی گاربر
1403/1/10
صفحۀ 423
اسکارلت در تمام عمرش هرگز تا این حد جسور نبود اما حالا قلبش و روحش و حتی خاطراتش درد میکردند.همه چیز برایش دردناک بود. همزمان هم احساس پوچی میکرد و هم احساس سنگینی.نفس کشیدن برایش دردناک و حتی حرف زدن هم سخت بود اما هنوز زنده بود.هنوز نفس میکشید و حرف میزد و حس میکرد. بیشترین چیزی که احساس میکرد،اندوه بود اما در هرصورت، دیگر از هیچ چیز نمیترسید.
اسکارلت در تمام عمرش هرگز تا این حد جسور نبود اما حالا قلبش و روحش و حتی خاطراتش درد میکردند.همه چیز برایش دردناک بود. همزمان هم احساس پوچی میکرد و هم احساس سنگینی.نفس کشیدن برایش دردناک و حتی حرف زدن هم سخت بود اما هنوز زنده بود.هنوز نفس میکشید و حرف میزد و حس میکرد. بیشترین چیزی که احساس میکرد،اندوه بود اما در هرصورت، دیگر از هیچ چیز نمیترسید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.