بریدۀ کتاب
1403/6/16
صفحۀ 299
به پشت روی زمین افتادم و خیره شدم به آسمان که باریکه های نور سرخ آن را به تابلویی تبدیل کرده بود. آهسته زیر لب پدر و مادرم را صدا زدم، حتی پدر بزرگم را.
به پشت روی زمین افتادم و خیره شدم به آسمان که باریکه های نور سرخ آن را به تابلویی تبدیل کرده بود. آهسته زیر لب پدر و مادرم را صدا زدم، حتی پدر بزرگم را.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.