بریده‌ای از کتاب افسون خارها اثر مارگارت راجرسون

Aurora

Aurora

1403/11/14

بریدۀ کتاب

صفحۀ 78

پرسید: «برای چی اون روز توی سامرشال موهای من رو گرفتی؟ میدونم تصادفی اینکارو انجام ندادی؛ اما هرچقدر جون کندم نتونستم به جواب عقلانی‌ای برسم.» گفت:«میخواستم ببینم گوش هات نوک تیزن یا نه.» ناتانیل مکثی کرد و به پاسخ الیزابت اندیشید؛ و کاملا جدی گفت:«متوجه شدم خانم کاتب» و در آن سوی راهرو ناپدید شد. الیزابت انقدر گرسنه بود که وقتی او رفت روی زمین نشت و با دست شروع به خوردن کرد. بین لقمه‌هایی که برمیداشت متوجه نشد کسی در جایی از مسافرخانه با صدای بلند میخندد.

پرسید: «برای چی اون روز توی سامرشال موهای من رو گرفتی؟ میدونم تصادفی اینکارو انجام ندادی؛ اما هرچقدر جون کندم نتونستم به جواب عقلانی‌ای برسم.» گفت:«میخواستم ببینم گوش هات نوک تیزن یا نه.» ناتانیل مکثی کرد و به پاسخ الیزابت اندیشید؛ و کاملا جدی گفت:«متوجه شدم خانم کاتب» و در آن سوی راهرو ناپدید شد. الیزابت انقدر گرسنه بود که وقتی او رفت روی زمین نشت و با دست شروع به خوردن کرد. بین لقمه‌هایی که برمیداشت متوجه نشد کسی در جایی از مسافرخانه با صدای بلند میخندد.

9

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.