بریده‌ای از کتاب سنگ اثر قدسیه پائینی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 84

زنی ایستاده بود، روی کوهی بالاتر از همه. عبایی سیاه و بلند بر سر و صدایی از صلابت که شلاقی خاردار بر تنشان می کشید. خواهر حسین در بند بود و در مقابلشان و گویی آنها بنده اش بودند....

زنی ایستاده بود، روی کوهی بالاتر از همه. عبایی سیاه و بلند بر سر و صدایی از صلابت که شلاقی خاردار بر تنشان می کشید. خواهر حسین در بند بود و در مقابلشان و گویی آنها بنده اش بودند....

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.