بریده‌ای از کتاب آلیس پای آتش اثر یون فوسه

بریدۀ کتاب

صفحۀ 20

حالا دیگر به ندرت شاد است، نقریبا هیچ‌وقت شاد نیست، خیلی هم خجالتی‌ست، واقعا هست، نمی‌خواهد کسی را ببیند و اگر کسی هم بیاید رویش را می‌کند آنطرف و اگر پا بدهد که مجبور شود با کسی حرف بزند همینطوری می‌ایستد و نمی‌داند با دست‌هایش چه کار کند، نمی‌داند چه بگوید، می‌ایستد و از خجالت حالش بد می‌شود، با خودش می‌گوید همه می‌فهمند، با خودش می‌گوید چه فرقی دارد حالا؟

حالا دیگر به ندرت شاد است، نقریبا هیچ‌وقت شاد نیست، خیلی هم خجالتی‌ست، واقعا هست، نمی‌خواهد کسی را ببیند و اگر کسی هم بیاید رویش را می‌کند آنطرف و اگر پا بدهد که مجبور شود با کسی حرف بزند همینطوری می‌ایستد و نمی‌داند با دست‌هایش چه کار کند، نمی‌داند چه بگوید، می‌ایستد و از خجالت حالش بد می‌شود، با خودش می‌گوید همه می‌فهمند، با خودش می‌گوید چه فرقی دارد حالا؟

13

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.