بریدهای از کتاب هم راز اثر جوزف کنراد
4 روز پیش
صفحۀ 11
کشتیام در نقطهی شروعِ سفری طولانی رو آب شناور بود، آهسته و با طمانینه در سکون و سکوتی بی کران، در حالی که سایهی دکل هایش بهخاطر پرتوی خورشیدِ درحال غروب بر پهنهی شرق میجنبید. و آن لحظه من روی عرشهاش تنها بودم.
کشتیام در نقطهی شروعِ سفری طولانی رو آب شناور بود، آهسته و با طمانینه در سکون و سکوتی بی کران، در حالی که سایهی دکل هایش بهخاطر پرتوی خورشیدِ درحال غروب بر پهنهی شرق میجنبید. و آن لحظه من روی عرشهاش تنها بودم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.